یک روز به ابراهیم گفتم پسرم این جنگ کی تمام میشود تا تو هم پیش زن وبچهات برگردی . گفت: «مادر من زودتر از جنگ خلاص میشوم و جنگ ادامه مییابد».
به او گفتم این حرف را نزن .انشاءالله جنگ با پیروزی رزمندگان اسلام تمام میشود و تو هم برمیگردی . گفت همان است که گفتم . هیچ چیز خواست خدا را نمیتواند تغییر دهد . من سفارشهای لازم را به همسرم کردهام و میدانم که او فرزند خوبی را تربیت خواهد کرد.
مادر شهید همت. به روایت کتاب صنوبرهای سرخ
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
حالیا ای شعار عاشورا العجل تک سوار عاشورا
تا برایم ز قصهها گویی قصه ظهر کربلا گویی
قصه ظهر روز عاشورا قصه سینه سوز عاشورا
قصه عاشقان بیهمتا سینه سرخان مست و بیهمتا
قصه میهمانی گلها چهره ارغوانی گلها
قصه یک جوان مهپاره پیکری چاک چاک و صد پاره
قصه ایی گو که بیبدل باشد شرح احلا من عسل باشد
قصه لاله و سم اسبان سیزده ساله و سم اسبان
قصه کودک شهید حسن آخرین قسمت امید حسن
قصه شرح ساقی طفلان ناله های عمو انا العطشان
قصه مشک خالی سقا قصه خسته حالی سقا
قصه تیر و حنجر اصغر روی نیزه زدن سر اصغر
قصه کودکان آواره غارت خیمهها و گهواره
قصه آن اذان شیدایی قصه سجده ای تماشایی
قصه یک لب ترک خورده خواهری خسته و کتک خورده
قصه دست و پا زدن برگو قصه نیزه و دهن برگو
قصه آتش و خیام حسین قصه آخرین کلام حسین
قصه مرکب بدون سوار قصه آن غروب و گرد و غبار
قصه ایی از اسیری زینب از اسیری و پیری زینب
قصه ناله های یک مادر پیکری پاره پاره و بی سر
قصه ازدحام نامحرم قصه موی خاکی و در هم
قصه کودکان غش کرده محملی بی حجاب و پرده
از نوحه های حاج محمود کریمی